ای خواهران مژده! برادر بازگشته +فیلم
تهران- ایرنا- رویای مادر شهید «جانمحمد کریمی» که بازگشت فرزندش را پس از ۲۷ سال مژده میداد، شاعران را به وجد آورد تا این گونه بسرایند که «ای خواهران مژده! برادر بازگشته» و «بعد یک عمر اولین بار است؛ مادر تو دوباره خندیده».
دریافت
۶ MB
به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا حدود ۱۰سال پیش الهام ربانی مادر شهید جانمحمد کریمی در عالم رویا می بیند که فرزند شهیدش پس از ۲۷ سال به میهن برگشته است. حالا گروه بین المللی هندیران به مناسبت سالگرد عملیات عاشورایی پد خندق و شهادت کریمی، نشست ادبی «د مثل دا» را ویژه تکریم مادر شهید با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و اندیشه کشورهای حوزه ایران فرهنگی برگزار کرده است.
در این محفل ادبی هر یک از شاعران در وصف این شهید و حال و روز مادرش، اشعاری را سرودند. یکی گفت «مادر شهید زود پیر میشود، گیسوان مادر شهید، زودتر سفید می شود»، شاعری دیگر گفت «بعد یک عمر اولین بار است؛ مادر تو دوباره خندیده» و دیگری اینگونه فراق ۲۷ ساله مادر را به تصویر کشید که «تمام سال ها چشمم به در بود؛ همه دارایی من جان محمد!»
یکی از شاعران گفت «سرو رشیدم یک تکاور بود اما؛ مانند اکبر رفت و اصغر بازگشته»، دیگری گفت «این بوی خوش ایندفعه اما فرق دارد؛ ای خواهران مژده! برادر بازگشته» و یکی هم با توجه به جمله به یادماندنی این مادر شهید در رثای سید شهیدان خدمت آیت الله سید ابراهیم رئیسی گفت «ای سید اولاد پیغمبر کجایی…؛ آوازهای گریه آور بازگشته… ای کاش مویی از سر تو کم نمی شد؛ ای خادمِ در خون شناور بازگشته!»
جانمحمد و رئیسی
سید مسعود علوی تبار شاعر و فعال فرهنگی بیان داشت: مادر شهید جان محمد کریمی در سال های دوری از فرزندش از خدا می خواهد یک نشانی از فرزند جاویدالاثرش به او بدهد. در سال ۹۴، مادر شهید در خواب می بیند که پنج آمبولانس که حامل پیکر مقدس شهدای گمنام هستند از جاده کنار منطقه سکونت آنها عبور می کنند و در خواب به او گفته می شود که شهید گمنامی که در اولین آمبولانس است، پسر او جان محمد کریمی است. با آزمایش های انجام شده خون و دی.ان.ای از مادر و برادر شهید مشخص می شود که رویای مادر رویای صادقه بوده و آن شهید گمنام فرزند اوست.
وی افزود: انتظار ۲۷ ساله به پایان می رسد. هنگام نماز است. مادر شهید می گوید اول نماز می خوانم و بعد به دیدار فرزند شهیدم می روم که نماز از همه چیز واجب تر است. سپس به دیدار فرزند شهیدش می رود و با گریه و اشک در حالی که خداوند را مرتب شکر می گوید، استخوان های سوخته و کفن شده جگر گوشه اش را در آغوش می گیرد.
علوی تبار گفت: این مادر شهید زمانی که خبر شهادت آیت الله سید ابراهیم رئیسی را می شنود، می گوید «کاش دو تا جانمحمد شهید می دادم ولی هیچ اتفاقی برای آقای رئیسی نمی افتاد».
سید سلمان صفوی رییس مرکز بین المللی مطالعات صلح در لندن با قرائت دو حدیث نبوی «بهشت زیر سایه شمشیر مجاهدین اسلام ست» و « بهشت زیر پای مادران است»، گفت: مجاهد شهید دو فضیلت متعالی مجاهدت و شهادت را دارد. از طرفی این «مادرِ مومن صالح» است که از مکتب تربیتی او «مجاهد فی سبیل الله» تربیت می شود و معراج به مرتبه منیع شهادت می نماید.
وی افزود: شهید جان محمد کریمی نمونه ای از سپاه شهیدان نور و مادر شهید نمونه ای برجسته از مادران شهید است که در انقلاب اسلامی فرزندی مومن و غیور در دفاع از میهن، مردم و اسلام تربیت کرد. مادر شهید کریمی با الهام ربانی از زمان و مکان ورود جسد شهیدش مطلع شد. او یادآور سلسله زنان عفیف در قرآن است که قلب سلیم شان مَهبَط الهامات ربانی شد.
صفوی بیان داشت: شهید جان محمد کریمی فرمانده دلاور گروهان قاسم بن الحسن علیه السلام متشکل از رزمندگان استان کهگیلویه و بویر احمد در عملیات غرور آفرین پد خندق در چهارم تیر سال ۱۳۶۷ بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
تبریک یا تسلیت؟
سیده بلقیس فاطمه حسینی شاعر فارسی زبان و استاد دانشگاه های هندوستان در همنوایی با مادر شهید جان محمد کریمی گفت: ما عزاداران امام حسین (ع) با لذت درد ھجر و فراق آشناییم. شهادت، منزلت بزرگی است و آرزوی هر مومن واقعی شهادت است. نمی دانم به مادر بزرگوار شهید تبریک بگویم یا تسلیت که ۲۷ سال در بارگاہ ایزد منان برای پسر گمگشته خود نیایش می کرد۔ سال ها یعقوبنشان با یاد پسر زندگی می کرد۔ وقت تا اینجا رسید که سرخی چهره مبارکش زرد و خطوط پیری در صورت او نمایان شد، برتابلوی ذھن و خیالش نقش ھای رنگ وارنگ کودکی و جوانی وھزاران ادای دلفریب،خندہ، گریه و ناز نازنینش به تصویر کشیده می شد.
وی افزود: مدتی نگذشت که ندای بشیر بگوشش رسید، تابوت ھای گمشدگان جزیره مجنون می آیند و پسرت در اولین تابوت است؛ مادری که عشق است و صبر است و نور، با شنیدن مژدہ از خواب پرید، تجلّی امید برق آسا تمام وجودش را نورانی کرد، در رگ و ریشه محزونش خون تازہ ای جهید، رویایی صادقه بود ۔می گویند فراق تمام شد، نه انتظار تمام شد وصال با درد نوینی، ھزاران زخم ھای مزمّن را انگور کرد.
سید تصور مهدی شاعر فارسی زبان و استاد دانشگاه جامعه ملیه اسلامیه دهلی نو با اشاره به مادران شهید در طول تاریخ گفت: در دوران دفاع مقدس شاهد همین نوع از صبر و شکیبایی مادران ایرانی بودیم که از مادران کربلا درس گرفته بودند، هزاران مادر و پدر ایرانی، پرورده آغوش خودشان را برای اسلام و میهن عزیز با میل روانه جبهه ها کردند و داغ شهادت فرزندانشان را با جان و دل پذیرفتند.
کتاب یاقوت خندق نوشته کوروش محمدی مشتمل بر داستانهای کوتاهی است که درباره زندگی و خاطرات شهید کریمی نگاشته شده و این داستانها از زبان نزدیکان و آشنایان شهید است و سعی شده سیمای این شهید برای مخاطبان بهویژه نسل جوان معرفی شود.
در این نشست که با بداهه نویسی خوشنویسان ایرانی نظیر مسعود ربانی، محسن شعبانی و محمدآرمان حبیب همراه بود، شاعران حوزه ایران فرهنگی برای شجاعت و صبر زینبی مادر شهید جان محمد کریمی اشعار خود را قرائت کردند. قرار است مجموعه اشعار ارائه شده در این محفل در قالب کتاب منتشر شود و در این گزارش اشعار برخی از شاعران را مرور می کنیم:
علی رضا قزوه
بخون آواز دشتی جان محمد؛ که از جانت گذشتی جان محمد
خدا را شکر بعد بیست و هفت سال؛ به خونه باز گشتی جان محمد
نغمه مستشار نظامی
تو لبخند شب ماهو دیدم گلم؛ دلم تنگ اون روی ماه تو شد
نشستم کنار همین پنجره؛ دلم بی قرار نگاه تو شد
دارم عکس هاتو ورق می زنم؛ چه حس قشنگی تو لبخندته
همین حس نابه که باعث شده؛ بدونم همیشه دلم بندته
دارم خنده هاتو ورق می زنم؛ از اون روزای خوب صدات می کنم
تو این خاطرات سیاه و سفید؛ با این چشم کم سو نگات می کنم
تو این عکس چشمامو بستم که باز؛ به اون خاطرات قدیمی برم
به اون روزای ساده بچگیت؛ به اون لحظه های صمیمی برم
نشستی کنار همین پنجره؛ دل لحظه هامو هوایی کنی
یه تسبیح فیروزه تو دستمه؛ که حال و هوامو خدایی کنه
نگام می کنی بعد میگی «حاج خانوم؛ دعاکن خدا رو سفیدم کنه
دعاکن که مولا شفیعم بشه؛ دعا کن که عشقش شهیدم کنه»
نگات می کنم، بغضم و می خورم؛ می گم که «شهادت سعادت می خواد
دعا می کنم سر بلندم کنی؛ که اولاد زهرا(س) سراغت بیاد»
خدا حافظی می کنی با همه؛ دلت بدجورایی هوایی شده
تو این روزا هرکی نگات می کنه؛ می گه حال و روزش خدایی شده
روزا می گذرن بی قرارم برات؛ یه حسی میگه پرزده کفترم
دلم عطر و بوی تورو می شناسه؛ می دونم که برگشتی، من مادرم
دلم لک زده واسه اون چشات؛ دلم لک زده واسه دیدنت
دلم لک زده واسه خنده هات؛ دلم لک زده واسه بوییدنت
تو این بیست و هفت سال چشام خواب نداشت؛ تو خواب قشنگی شنیدم میای
شنیدم تموم شد دیگه انتظار؛ شنیدم گل رو سپیدم میای
رسیدی، بلند شو گل پرپرم؛ ببین مادر اومد کنارت نشست
تو دستام گرفتم تن خسته تو؛ میون کفن استخونت شکست
ولی مادرت مثل کوه محکمه؛ با این دل که آتشفشونه غمه
فدای سر سرور کربلا؛ هزار تا شهید داده باشم کمه
غروب زمستونه سنگ مزار؛ پناه دو تا دست سردم شده
نگاهت تو عکس غرق آرامشه؛ دعای تو درمون دردم شده
دعا می کنم آخر روضه هام؛ که مولا حسین(ع) و زیارت کنی
تو هم جانمحمد فراموش نکن؛ تو اون دنیا ما رو شفاعت کنی
هرمز فرهادی بابادی
دوباره دیدنت آتش به جان زد؛ اذانی در نماز مادر آورد
رسیدی بعد چندین سال دوری؛ به خاک کوهگلوی و بویراحمد
کمیل کاشانی
مادرت خواب دید می آیی؛ ز آنسوی خاکریز شیدایی
انتظارش به سر رسید آخر؛ از پس روزهای تنهایی
آمدی سوخته شکسته ولی؛ تو هنوزم بلند بالایی
سال ها بود پیکرت در خاک؛ ریشه لاله های صحرایی
جان محمد تکاور ایثار؛ عبرت نسل های فردایی
گل اگر رفت عطر او باقی است؛ رفتی اما همیشه با مایی
سید مسعود علوی تبار
ز کام آتش افسون می تراود؛ ز بام آسمان خون می تراود
سبو در جوش و مستان در خروشند؛ جنون از خاک مجنون می تراود
میترا ملک محمدی
ابرها هم همیشه دلتنگند؛ مثل چادر سیاه روی سرت
صبر یعنی تحمل دوری؛ دوری سی ساله از پسرت
با خودت حرف میزدی آرام؛ پسرم شیرمرد میدان است
جان محمد، بیا به خواب من؛ پسرم از خدا چه پنهان است
گفته بودی صبور باشم آه؛ نکند این نشان بیصبریست
جان محمد هوای چشمانم؛ شرجی و غم گرفته و ابریست
جان محمد کجای مجنونی؛ جان محمد چقدر دلتنگم
کاش، ای کاش زود برگردی؛ رو به روی نگاه بی رنگم
خواب دیدم دوباره برگشتی؛ خسته و خاکی و غبار آلود
بغلت کردم و تو خندیدی؛ جان محمد چه خواب خوبی بود
رفت و آمد به ده زیاد شده؛ حرف برگشتن تو پیچیده
بعد یک عمر اولین بار است؛ مادر تو دوباره خندیده
روی بال فرشته آمدهای؛ آه یعنی تنت پر از زخم است؟
جانمحمد چهار شانه نبود!!!؟ دستهایی نخ کفن را بست
دلم آرام شد ، گلم، پسرم؛ راضیام باز هم به رضای خدا
خستهی راهی ای مسافر من؛ شکر برگشتهای میان ما
رسول شریفی
گل صحرایی من جان محمد! شب تنهایی من جان محمد!
تمام سال ها چشمم به در بود؛ همه دارایی من جان محمد!
فاطمه نانی زاد
برا من آفتابه، جانمحمد؛ مثه ماهه، شهابه، جانمحمد
سرم بالاس، بچهم پر فروغه؛ شهید انقلابه جانمحمد
نجمه پورملکی
ای جان محمد! جان به پیکر بازگشته؛ گمگشته مادر به مادر بازگشته
پیراهنت را خواب دیدم گریه کردم؛ از اینکه ماه خانه دیگر بازگشته
بین دو خوشحالی ( اذان و مژده تو)؛ از دشت مجنون یک کبوتر بازگشته
پیغام زیبای تو بعد از اینهمه سال؛ در لحظه الله اکبر بازگشته
سرو رشیدم یک تکاور بود اما؛ مانند اکبر رفت و اصغر بازگشته
ای تازه دامادی که دائم سبزپوشی؛ در حجله، تابوت تو آخر بازگشته
قسمت نشد بعد از تفحص دفن گردی؛ هر جا که گل می رفت پرپر بازگشته
این بوی خوش ایندفعه اما فرق دارد؛ ای خواهران مژده! برادر بازگشته
مادر صدای بچه اش را می شناسد؛ دیدار اسماعیل و هاجر بازگشته
یاسوج! چشمان تو روشن پرچم تو؛ با استخوان های مطهر بازگشته
امروز هم این مادر با استقامت؛ با داغ نو با دیده تر بازگشته
می نالد از داغ شهید خدمتی که؛ خاکسترش از غرب کشور بازگشته
ای سید اولاد پیغمبر کجایی…؛ آوازهای گریه آور بازگشته…
ای کاش مویی از سر تو کم نمی شد؛ ای خادمِ در خون شناور بازگشته!
برگرد جانِ جان محمدها فدایت! داغ رجایی نزد رهبر بازگشته
تازه وطن رنگ توانستن گرفته؛ با تو به ایران عشق و باور بازگشته
ای کاش روزی بشنوم این دولت عشق؛ صبح فرج با رمز حیدر بازگشته
سید تصور مهدی (هندوستان)
تنش دل می شود، دل می شود جان؛ شتابان می رود در راه جانان
برای میهنش جان می دهد او؛ شهیدم جان محمد پور ایران
معصومه هرمزی مقدم
مادری بیست وهفت سال سرود؛ بغض هایی که از فراق تو بود
بیت پایانی اش پلاک تو شد؛ جان محمدسلام و درود
آسیه مراد پور
رفته بودی جان محمّد جان، جوان بودم، ببین؛ روز و شب ها گشته ام با انتظارت هم نشین
غصّه ام این است بعد از این همه مدّت مرا؛ می شناسی با چروکِ صورتی که خورده چین ؟
مژده ای آمد که با یک کاروانی آمدی؛ خواب دیدم یا که رؤیا بود یا این که …یقین
این گره وا شد به دستان أبَالْفضل آخرش؛ انتظارِ خسته ام در لحظه های واپسین
آن خبر از تو برایم یک جهانی تازه داشت؛ یک جهانی که در آن نه آسمانم نه زمین
آمدی خوابم مشوّش کرده ای ، بیداری ام؛ حسرتِ خوابی برایم شد که در آن بوده این
استخوان هایت برایم ارمغانی تازه داشت؛ قامتِ سروی که قطعه قطعه شد در راهِ دین
آن دلاور مردی ات یادآورِ عباس بود؛ سرنوشت ات نانوشته با شهادت شد عجین
رفته بودی اکبر و برگشته ای اصغر چرا؛ مثلِ لیلا و ربابم؟ یا شدم اُمّ البنین؟
کامله منصوری (افغانستان)
رجایی وار، دل هارا تکان داد؛ شهید خدمت، اینجا تشنه جان داد
دلت می سوخت مادر جان ز داغش؛ که داغ جان محمد را نشان داد
عمادالدین ربانی
خبر داری بدون تو چه کردم؟ کنارت بیخبر از هرچه دردم
تویی جان و جهانم جان محمد؛ علی باشد نگهدار تو هر دم
تو گفتی ترسی از دشمن ندارم؛ که من مرد خطر، مرد نبردم
گل سرخم تو وقتی روبرومی؛ نمیآید به چشم این روی زردم
به هر کس گفتم از داغ جدایی؛ دلش آتش گرفت از آه سردم
تمام عمر دنبال تو گشتم؛ چرا دیر آمدی دورت بگردم
صبا فیروزی
با رایحه بهار، آخر آمد؛ بعد از غم انتظار، آخر آمد
مادر! پسرِ تکاورِ رعنایت؛ آن عاشق بی قرار، آخر آمد
امالبنین بهرامی
قلب مادر زود رفت و دیر کرد؛ موقع برگشتنش تاخیر کرد
سالها چشم انتظاری عاقبت؛ مادرش را عاشقانه پیر کرد
قصه برگشت یوسف را به خواب؛ از دیار کربلا تفسیر کرد
خواب لیلایی که پای اکبرش؛ عشق زهرا و علی زنجیر کرد
جان محمد عاقبت برگشت تا؛ خواب مادر را خودش تعبیر کرد
صامره حبیبی
دیگه از جون من چیزی نمونده؛ چقدر این خونه بی تو سوت و کوره
چشام مونده به راهت جان محمد؛ میگن راهی که رفتی خیلی دوره
نمی دونی که بی تو چی کشیدم؛ گل چشم انتظاری هام برگرد
یه لحظه بی تو آسایش ندارم؛ قرار بی قراری هام برگرد
ولی خواب عجیبی دیدم این بار؛ کسی می گف شهیدت رو میارن
نمونده چیزی از اون قد و بالاش؛ مثه بچه تو آغوشت میذارن
دعام و حضرت زهرا شنیده؛ دیدی که مادرت حاجت روا شد
تو اکبر رفتی و اصغر رسیدی؛ صدای روضه تو خونه به پا شد
“شهیدا زنده اند… الله اکبر”؛ خدا خیلی به تو داده سعادت
عزیز جون مادر جان محمد؛ مبارک باشه توفیق شهادت
مسعود ربانی
بخواب آرام مادر جان که از بوی تو سرمستم؛ فقط یک استخوان از جان محمد هست بر دستم
بخواب آرام تا جبران روز دوریت باشد؛ بخواب آرام مادر جان که من از دوریت خستم
نپرسیدی که مادر از غم هجر تو دلخونم؛ نپرسیدی چه اندازه به لبخند تو وابستم
بخواب آرام مادر من برایت قصه میخوانم؛ بخواب آرام مادر جان که من پیش تو بنشستم
بخواب ای رستم دستانم ای شهنامه عالم؛ به یاد کودکی هایت بخواب آرام در دستم
محمد ای یل نام آورم ای شیر میدان ها؛ بخواب آرام من عمری کنارت بودم و هستم
علیرضا حکمتی
ای لطف مضاعف تر باران ها؛ ای خواب خوش رسیدن یاران ها
چون مادر جان محمد از لطف ببخش؛ پایان مبارکی به هر پایان ها
لیلی حضرتی
آمد اگر چه رو از این دنیا گرفته؛ آرام در آغوش من ماوا گرفته
من زخمی چشمان او ماندم که عمری؛ آیینه از چشمان او معنا گرفته
یک عمر با یادش نشستم کنج خانه؛ خون دل من وسعت صحرا گرفته
هر جا نسیمی از دیار دوست آمد؛ گفتم که هجران صبر را از ما گرفته
مجنون من آنجا که دل را زد به دریا؛ سهم خودش را از دل لیلا گرفته
من خواب دیدم خیر باشد یک کبوتر؛ امشب سراغ خانه ما را گرفته
آن خط شکن آمد ولی آن سرو پیکر؛ بین دو خط دستهایم جا گرفته
خدیجه دیلمی
چه شد که جان محمد آمدی به خواب مادرت؛ کدام سرزمین به آسمان کشیده شد پَرَت
چگونه با غم تو مادرت کنار آمد و؛ چه ها گذشت در دل پدر و یا برادرت
چه روزها که خیره شد نگاهشان به عکس تو؛ چقدر غصه خورد از نبودن تو خواهرت
پس از گذشت سالها به زادگاهت آمدی؛ که پُر شود هوا ز عطر پیکر معطرت
که مادرت دوباره مثل روزهای کودکی؛ بغل کند به جای جسمت استخوان پیکرت
بهار شد وطن به یمن خون پاکت ای شهید؛ چه سبز شد جوانه زد شکوفه های باورت
نیره جهانشاهی
وقتی که عطر چادرت را باد می ریخت؛ بر شال سبز جاده ها و کوه دهدشت
باد صبا آورد بوی یوسفت را؛ آن دم که چشم خسته ات بی خواب می گشت
از پشت ابر تیره چون ماهت عیان شد؛ چون روز روشن شد همه شب های تارت
این دفتر هجران رسید آخر به پایان؛ افسوس که آخر ندیدی تک سوارت
با این همه مادر تو خورشیدی فروزان؛ از تو تراود شبنم ایمان و توحید
در سرزمین نامرادی های دنیا؛ کارد نوای لای لایت بذر امید
از دامن پاکت بروید جان محمد؛ آزاده ای بی باک و نستوه و تکاور
ایران بتابد همچو خورشیدی فروزان؛ با لاله های عاشق در خون شناور
پروانه نجاتی
مادر شهید جان محمد کریمی از سرآسیاب، مادر وداع، مادر صبور انتظار، چشم های خیس، لای لای و شروه های داغ، خواب های خاص دست بین، مادر شهید زود پیر می شود، گیسوان مادر شهید، زودتر سفید می شود، یا به قول آن عزیز، مادر شهید، پیش از آنکه مادر شهید می شود، «شهید»می شود! مادر شهید با غمش بزرگ می شود، نور می شود، عطر می شود!
منبع : خبرگزاری ایرنا