رابطه و ازدواج

ذهن خود را از حلقه های افکار منفی آزاد کنید

– بیشتر مردم روایت های منفی درباره خود دارند که در سایه آگاهی آنها پنهان است، روایت هایی که به آن اعتقاد دارند یا از آن می ترسند. معمولاً این روایت‌های منفی از دوران کودکی شروع می‌شوند، زمانی که والدین، معلمان یا مراقبان ویژگی‌های نامناسبی را به ما نسبت می‌دهند. صفاتی مانند: تنبل، خودخواه، دوست نداشتنی، بد و غیره.

ما همچنین می‌توانیم روایت‌های خود را از طریق تجربیات منفی که به آنها معنا می‌دهیم شکل دهیم و سپس به عنوان باورهای قوی نهادینه کنیم.

به عنوان مثال، اگر در دوران کودکی به مهمانی‌های محبوب کودکان دعوت نشده‌اید، تصمیم می‌گیرید که جا نمانید زیرا فکر می‌کنید عجیب و غریب و دوست‌داشتنی هستید. البته ممکن است صراحتاً به خودتان نگویید، اما در سایه ذهن شما به عنوان یک باور ثابت شده است. شاید شما کوچک و کوتاه قد بوده اید و آخرین نفری بوده اید که برای تیم های ورزشی انتخاب شده اید یا به شکل دیگری مورد آزار و اذیت قرار گرفته اید. در این صورت ممکن است روایت شما از خودتان این باشد که من شکننده و ضعیف هستم یا حتی فکر کنید که دلیل هیجان و عصبانیت دیگران هستید.

نکته این است که معنایی که شما از تجربیات دردناک به دست می آورید، روایتی منفی در مورد اینکه چه کسی و چگونه هستید ایجاد می کند.

تقویت مداوم

دلیل اینکه یک روایت منفی از خود بسیار چسبنده است و تغییر و رهایی از آن دشوار است این است که دائماً در حال تقویت و تأیید است. وقتی روایت های منفی جذب می شوند، مغز به دنبال شواهدی برای تایید و تقویت آن ها می گردد.

به عنوان مثال، روایت شما ممکن است این باشد که تنبل هستید و تمایلی به انجام کارهای سخت و اتمام پروژه ها ندارید، اما زمانی که در موقعیتی قرار می گیرید که نسخه کاملاً مخالف روایت خود را نشان می دهید (زمانی که فعال، کوشا، و منظم) شما هستید)، مغز شما به دنبال هر چیزی است که بتواند از آن برای اثبات و پایبندی به روایت خود استفاده کند. مهم نیست که چگونه رفتار می کنید، مغز شما به این فکر می کند که شما تنبل هستید. در واقع ذهن توانایی ها و توانایی ها را نادیده می گیرد تا نقطه کوچکی را بیابد و کوهی از افکار منفی از آن بسازد.

ذهن مانند یک موشک هوا به هوای گرما است که با دقت و سرعت زیادی بر روی کوچکترین شواهدی تمرکز می کند که می تواند ثابت کند شما واقعاً همان چیزی هستید که روایت شما می گوید. از آنجایی که مغز شما دائما در حال تغذیه است و به دنبال شواهد جدید است، تغییر روایت های منفی به روایت های مثبت می تواند دشوار باشد. چیزی که می تواند روایت های قدیمی را تغییر دهد و همیشه نادیده گرفته می شود این است که شما الان کی هستید؟ کسی که ممکن است تبدیل به یک فرد متفاوت شده باشد یا شاید هرگز شخصیتی که در روایت هایش نوشته است، نبوده است. (مقاله پیشنهاد می شود افکار منفی ما از کجا می آیند؟ بخوانید.)

ما اغلب در حلقه‌های فکری گرفتار می‌شویم، زیرا افکار ما با یکدیگر در جنگ هستند، سعی می‌کنیم همزمان دو کار متضاد انجام دهیم و هیچ یک از طرفین حاضر به تسلیم شدن از مواضع خود نیستند. از یک طرف، افکار ما سعی می کنند با استفاده از شواهد تازه به دست آمده (با دقت تحقیق شده) بد بودن ما را ثابت کنند. از سوی دیگر، افکار ما برای دفاع از خودمان رک و عصبانی می شود، به خودمان می گوییم: «نه، من اینطور نبودم و نیستم». داستان از این قرار است که ما اغلب با بخشی از خودمان در حال جنگ هستیم، زیرا افکار ما همیشه می‌خواهند ما را خوب یا بد معرفی کنند.

اساساً ما در درون ذهن خود در یک دادگاه حقوقی هستیم و به طور متناقض، هم نقش دادستان و هم متهم و هم شاکی را بازی می کنیم. ما به هر شکلی پرونده را از دست خواهیم داد، اما آنچه مسلم است این است که در دادگاه متضرر خواهیم شد.

گاهی اوقات، ما داستان منفی خود را به شخص دیگری نسبت می دهیم و سعی می کنیم داستانی را که شخص دیگری درباره ما نوشته است، لغو کنیم. ما بارها و بارها در مورد آنچه دیگران در مورد ما فکر می کنند (اغلب ساخته خودمان) فکر می کنیم. سپس کلماتی را که باید بگوییم برای دفاع از خود می نویسیم و تمرین می کنیم تا آنها و خودمان را متقاعد کنیم که آنقدرها هم بد نیستیم. مهم نیست که دیگران واقعاً در مورد ما چه فکر می کنند. اما ما مدام بحث می کنیم تا دیگران را متقاعد کنیم که این عادلانه نیست، ما آن چیزی نیستیم که شما فکر می کنید، و اینها همه دلایلی است. (مقاله پیشنهاد می شود خود اندیشی، سفری به اعماق افکار و باورها بخوانید.)

رهایی از افکار منفی

وقتی می‌خواهیم از حلقه‌های فکر منفی رهایی پیدا کنیم، شناسایی «گناه اصلی» مهم است. جنایت اصلی یا نقص شخصیتی که فکر می‌کنیم گناهکار هستیم، اتهامی که به نفع و مخالف آن استدلال می‌کنیم، و همچنین تأییدها و انکارهای خودمان. ممکن است به سادگی ثابت کنیم که انسان های خوبی نیستیم، در هسته ما فساد وجود دارد، ما پر از نیات نامهربانانه و خودخواهانه هستیم و اساساً غیرقابل اعتماد هستیم. به هر حال، ما باید روایت خود را روشن کنیم تا بتوانیم اعتقاد خود را به صحت آن بررسی و آشکار کنیم.

هنگامی که روایت خود را روشن کردید، گام بعدی این است که بررسی کنید که چگونه و چرا آن روایت شکل گرفته است، چه شرایطی منجر به آن شده است، و نیت شما در آن تجربیات چه بوده است. اما مهمتر از همه، این است که به خودتان دلسوزی زیادی بدهید تا بتوانید درباره روایتی که زندگی می‌کردید بیشتر بفهمید. مثل اینکه وضعیت اولیه چقدر دردناک بود، چقدر نامهربانانه و ناعادلانه بود، آنچه در مورد خودتان به شما گفته شد، آنچه را که زندگی کردید و تبدیل به این روایت منفی شد، و در نهایت، زندگی با روایتی که از خودم داشتم چگونه بود. (مقاله پیشنهاد می شود چقدر نسبت به خودمان بخشنده و مهربان هستیم؟ بخوانید.)

این کار را از طرف خودتان انجام دهید، نه به عنوان دادستان یا متهم، همانطور که در وسط آشفتگی گرفتار شده اید. همچنین به این فکر کنید که چه احساسی داشتید و در آن موقعیت سخت در گذشته کجا بودید. در آن زمان چه چیزی در مورد شما یا نیت شما صادق بود؟ در نهایت، اکنون چه چیزی می توانید به خودتان بگویید که به شما کمک کند و به شما فرصتی بدهد تا روایت متفاوتی از خودتان بسازید؟

برای رهایی از چسبناک ترین حلقه های افکار منفی و بیرون کشیدن خود از سوراخ موش که بسیار اجتناب ناپذیر است، فقط با گفتن “نه” به دعوای گناه یا بی گناهی که در ذهن شما جریان دارد شروع کنید. خود را در جایگاه دادستان و وکیل مدافع قرار دهید. با شفقت به ذهن خود نور بتابان. از محاکمه ای که در درون شما در جریان است آگاه شوید و حکمی را که می خواهید به خود بدهید تأیید یا رد کنید.

سپس این دو سوال می توانند شما را به وضعیت بهتر، پیشرفته تر و تازه تری هدایت کنند. الان کی هستی و میخوای چطوری باشی؟ اگر بخواهید مدام سعی نکنید خود را به خاطر گذشته تان محکوم کنید، دوست دارید چه کسی و چه نوع آدمی باشید؟

مطالب مشابه:

به این محتوا امتیاز دهید

منبع: کلینیک آوان

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا