کتاب و ادبیات

«زمستانِ سرزده» میان رادیکالیسم و اصلاح‌طلبی

تهران – ایرنا – نویسنده در داستان «زمستان مزاحم» به سراغ دو جریان آشنای جامعه معاصر رفته است. جریان رادیکال و جریان اصلاح طلب; و جوانانی که خواسته یا ناخواسته زندگی را در این دو جریان جستجو می کنند.

به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، کتاب «زمستان سرزده» داستان دو پسر نوجوان همفکر است که جوان می شوند و دلشان را به دریا می اندازند. خیلی زود با هزینه هایی که هر فکری می تواند به همراه داشته باشد آشنا می شوند و اینگونه در سنین پایین راه خود را از هم جدا می کنند. نویسنده در این داستان به سراغ دو جریان آشنای جامعه معاصر رفته است. جریان رادیکال و جریان اصلاح طلب. و جوانانی که خواسته یا ناخواسته زندگی را در این دو جریان جستجو می کنند.

هر کدام از آن‌ها کشوری را برای زندگی انتخاب می‌کنند و روزی می‌رسد که این دو در میانسالی یکدیگر را می‌یابند و چیزهایی که در جوانی غیرممکن بوده، به واقعیت می‌پیوندند. داستان روان و بدون ضربه است به گونه ای که مخاطب می تواند فاصله بین کلمات را فراموش کند. ارجاع به وقایع تاریخی در داستان، مخاطب را به متن نزدیک می کند.

این نویسنده درباره این کتاب گفت: با این کتاب به سه گانه ای می رسد که با «آبی تر از گناه» آغاز شده، با «آنهایی که ما نیستند» به نیمه راه رسیده و «زمستان سرزده» نقطه پایان آن است. محور کار من خواندن تاریخ و تعامل با یکدیگر بود. میخواستم بدونم چی شد که اینجوری شدیم و ما اینجوری شدیم.

این کتاب از سه بخش کلب اصغر، کلب اکبر و خوشه پروین تشکیل شده است.

بخشی از متن کتاب

حاج کریم مرده بود و همانطور که تصریح کرده بود، نه نام منصور را تا زمان مرگش به زبان آورده بود و نه به پروین و دختران اجازه داده بود آن را بیاورند. حاج حسین سه ماه قبل از او فوت کرده بود. تهاج کریم پدر رضا نگاهی به عمویش عباس کرد و گفت: زود نوبت ما شد. و عمو عباس باید بترسه که بعد از مرگش این ثروت و کتابهای بی حساب نصیب دامادها و بیچاره ای که مادر پیرش را به خاطر این شاخ گاوها به راه زیرزمینی در جنوب شهر فرستاده است. . دایی من خانه قدیمی مادربزرگ و خانه جدید و سه باغ قدیمی در منطقه شهری پدر و همه خانه ها و زمین های دیگر را به آپارتمان های پولساز تبدیل کرده بود و حقوق دو خواهر را همزمان بالا برده بود. همه بیهوده، همه در حسرت پسری که نداشت و دامادهایی که بعد از او می خوردند و به ریش ۳۰ ساله اش می خندیدند.

خواهران غارت اموال خود را دیده بودند و سکوت کردند. چرا اعتراض کردند؟

منصور نبود و رضا اول از پدرش و بعد با بقیه قطع شد و سال به سال از کسی خبری نداشت.

رضا حتی وقتی شانه های پدرش را در قبر تکان داد او را نبخشیده بود. نه به خاطر آن سیلی طولی نکشید که فهمید حتی اگر با تفنگ و تیر هم بتوان تغییری در دنیا ایجاد کرد، نتیجه آن بهبود دنیا نیست. رضا پدر را نبخشیده بود، زیرا در تمام آن سالها، هر وقت و هر کجا که می توانست، بی آنکه از ماجرای دو پسرعمو خبر داشته باشد، تاوان رفتن منصور را از او گرفته بود.

منصور بلند شد. با پشت به رضا شروع به راه رفتن کرد. از خیابان رد شد، به پای مجسمه رفت و زیرنویس انگلیسی آن را نگاه کرد: “من برای شما آزادی نیاوردم، آن را اینجا در میان شما پیدا کردم.” (صفحه ۲۰ و ۲۱)

او کتاب «زمستان سرزده» را نوشت. محمد حسینی در ۱۵۴ صفحه، قطع رقعی، با قطع رقعی، کاغذ بالکی، شمارگان ۷۷۰ نسخه، به چاپ دوم در سال ۱۴۰۰ توسط چهل کلاگ به چاپ رسیده است.

منبع : خبرگزاری ایرنا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا