سفر بر باد؛ آیا تلاش کلید موفقیت است؟
تهران- ایرنا- رمان «سفر در باد» نوشته زهرا منتظری در پی القای پیام هایی چون اهمیت صبر، خوش اخلاقی، زیبایی گفتار و کردار در قالب روایتی از زندگی یک اروپایی است. خانواده روستایی به گفته نویسنده، او سعی دارد بگوید تلاش رمز موفقیت است. .
به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، رمان «سفر به سوی باد» را نوشته است. زهرا منتظری نویسنده جوان ایرانی زندگی یک خانواده اروپایی را روایت می کند که در روستایی نزدیک رودخانه دانوب زندگی می کنند. پدر دنیل اسمیت یک تاجر ماهر و مادرش معلم بود.
آنها دارای ۳ فرزند به نام های جک، رز و سارا هستند. با بزرگتر شدن فرزندان، این خانواده شاد و دوست داشتنی با چالش ها و مشکلاتی روبرو می شوند که زندگی آنها را تغییر می دهد. پدر خانواده بر اثر تصادف حافظه خود را از دست می دهد و دیگر نمی تواند کار کند. مادر برای تامین معاش فرزندانش تصمیم می گیرد علاوه بر مدرسه در مزرعه کار کند اما کار زیاد او را فرسوده می کند. اکنون ۳ کودک هستند که باید به نوبت مسئولیت کار و تامین مخارج را بر عهده بگیرند. در مسیر این تغییر و تلاش اتفاقات عجیبی برای بچه ها می افتد.
در مقدمه کوتاه کتاب آمده است: داستان من مثل تمام داستان های دنیاست که می تواند شما را خوشحال کند و از خواندن آن خوشحال شوید. وقتی در لابه لای صفحات کتاب فرو می روی و با احساساتش می خندی و گریه می کنی و گاهی غرق داستان ها می شوی و با شخصیت هایش قاطی می شوی. پس شما را معطل نمی کنم و حالا وقت آن است که قلم به دست بگیرید و شروع به نوشتن کنید…
بخشی از کتاب؛ ص ۸۲
صبح که با طلوع خورشید طلایی فرا رسید، آسمان رنگ خود را از دست داد و مردم شهر از خواب بیدار شدند، ساعت ۵ صبح بود و چیزی به جشن سال نو نمانده بود. چند لحظه بعد صدای شادی مردم کر بود. پس از صرف یک صبحانه سبک، خانواده آقای اسمیت میز را ترک کردند و آماده رفتن به کلیسا شدند.
پدر کت و شلوار مشکی با کراوات آبی فسفری پوشیده بود. جک روی پله ها نشسته بود و کفش هایش را واکس می زد. السا خانم روسری ابریشمی دستبافت زیبایی که خواهرش به او داده بود بر سر داشت.
سارا همان لباسی را پوشیده بود که رز طراحی کرده بود. رز هم موهای موج دارش را درست می کرد. اما عمه ماری یک دسته گل بزرگ آماده کرده بود، دسته گلی که در مجموع شامل ۳۰ رز فرانسوی قرمز و سفید بود.
او هر سال یک دسته گل با خود به کلیسا می برد و پس از پایان مراسم به هر کودک یک ساله هدیه می داد. در واقع این کار او برای یاد همسرش و شادی روحش پیش کائنات بود!
بالاخره همه اعضای خانواده جلوی در خروجی جمع شدند و همه با هم از خانه خارج شدند و به سمت کلیسای بزرگ در مرکز شهر به راه افتادند. خیابان ها، پیاده روها بسیار شلوغ بود، جاده ها با درختان کریسمس، گل های رنگی، بادبادک های کاغذی تزئین شده بودند. عمه مریم از یک راننده تاکسی خواست تا آنها را به میدان شهر برساند و مقداری پول به او داد.
سپس قطار با سرعت برق به راه افتاد و آنها را در مرکز براگ پیاده کرد، خانواده آقای اسمیت بدون معطلی وارد کلیسا شدند و روی صندلی های ردیف ۵ نشستند و منتظر شروع مراسم بودند، کلیسا بسیار شلوغ بود، هیچ چیز بیشتر از جشن سال جدیدی نمانده بود. مردم لحظه شماری می کردند. ناگهان صدای بلندی آمد. داب و دنیایی از آب نبات های شکلاتی از بادکنک های آویزان شده از سقف بارید. بچه ها خوشحال بودند و بزرگترها دست می زدند.
ناگهان بابانوئل که همه می شناسیم وارد صحنه شد. او به چند کودک هدایای رنگارنگ داد و سپس پشت میز سخنرانی ایستاد و به مردم تبریک گفت و برای همه آنها آرزوی خوشبختی و سلامتی کرد و سپس صحنه را ترک کرد…
سخنان پایانی نویسنده
این داستان هم مثل همه داستان ها تمام شد. شاید تفاوت این است که داستانی که من نویسنده آن بودم با سختی های فراوان اما با خوشی به پایان رسید. این داستان یک داستان ساده نبود، داستانی بود که از آن چیزهای مختلفی مانند صبر، مهربانی، زیبایی گفتار و کردار آموختیم.
آموختیم: تلاش کلید موفقیت است.
انگیزه و امید قرص زندگی است.
و این صبح و شب است که مانند پازل های زندگی در گذر تو نقش دارد.
به یاد داشته باشید:
زندگی کوتاه است و به سرعت می گذرد، گاهی شما را در اوج چرخ و فلک قرار می دهد، گاهی شما را به پایین ترین نقطه می رساند، سپس از زندگی خود نهایت لذت را ببرید.
گذشته گذشته است و شما نمی توانید آن را تغییر دهید و آینده هنوز برای دیدار نیامده است! الان هستی، برای امروز زندگی کن، شاد باش، کمی بخند…
«سفر به سوی باد» در ۱۳۰ صفحه توسط انتشارات مهراب منتشر شده است.
منبع : خبرگزاری ایرنا