سلام بر شهیدی که هنوز شعر میسراید+ فیلم
تهران- ایرنا- برادر شهید «احمدرضا صابر» می گوید: «گاهی نیمه های شب از خواب بیدار می شوم و دو ساعت شعر می خوانم، نه کلاس ادبیات رفته ام و نه شعر بلد هستم، اگر شعر بگویم شاید. احمدرضا گفت.
دریافت کنید
۶۲ مگابایت
به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، بیست و چهارمین دیدار هفتگی جامعه قرآنی با خانواده شهید احمدرضا صابر یک دیدار معمولی نبود. این چشم اندازی از نور و شعر بود. چشم انداز یک باور؛ اعتقاد به حضور شهید در مجلس قرآن.
مجلس با تلاوت آیات پایانی سوره انبیاء با صدای استاد حسین ربیعان شروع شد و مادر شهید نیز سخنان خود را با تلاوت سوره نصر آغاز کرد و گفت پسرش احمدرضا از کودکی عاشق خواندن قرآن بود. یعنی هرجا جلسه قرآن بود از ایشان دعوت می کردند که قرآن بخواند. این شهید در مهدیه و بسیج محل یعنی فردوس مشهد نیز به کودکان قرآن آموزش می داد و زمانی که در دانشگاه صنعتی اصفهان درس می خواند همیشه دستانش خوب بود و اگر در خوابگاه اتفاقی می افتاد دخالت می کرد و مشکل حل می شد.
رحیمه ذاکر این مادر شهید با بیان خاطراتی از مراسم بزرگداشت فرزندش که توسط رئیس دانشگاه اصفهان برگزار شد به دارالقرآن شهید صابر به چگونگی خدمات فرهنگی و اجتماعی به کودکان و نیازمندان اشاره کرد. می گفت دوستان پسرش آنقدر دوستش داشتند که دو سال بعد از شهادت احمدرضا گلدانی به یاد او در کوی دانشگاه اصفهان گذاشت. بودند
حمیدرضا صابر برادر شهید که فوق تخصص چشم است و به تازگی بازنشسته شده است، ابتدا از نسب پدربزرگش گفت و در مجلس چند شعر او را خواند. همان شعرهایی که می گوید شاید احمدرضا سروده باشد.
حمیدرضا گفت: خانواده مادرم ذاکر بودند. در آن زمان هنگام صدور شناسنامه از پدربزرگم پرسیدند که چه کار می کنی و با اینکه کارش کشاورزی بود لحظه ای از خدا و ذکر جدا نشد، به گونه ای که سایر اعضای خانواده هر روز به او اقتدا کردند. شب آنجا بود که پدربزرگم گفت من ذاکر هستم و از خانواده اش یاد شد. از طرف پدرم که داشت شناسنامه می داد گفتند چه کار می کنی و پدربزرگم گفت ما در راه خدا صبر می کنیم و خانواده صابر را به این ترتیب به دست آوردیم.
وی که گاهی در حین صحبت بر احساساتش غالب می شد، به ماجرای نامگذاری خود و برادرش اشاره کرد و گفت: قرار بود اسم من حمید باشد، اما چون در شب میلاد امام رضا (ع) به دنیا آمدم. مادرم اسم حمیدرضا را برای من انتخاب کرد. کرد و اسم برادرم را احمدرضا گذاشتند.
“بعضی وقت ها نصف شب از خواب بیدار می شوم و شاید دو ساعت شعر می خوانم. کلاس ادبیات نرفته ام و نمی دانم. فقط یک سیم وصل است، نمی دانم از کجا می آید. اگر گاهی دستم از درد شفا یابد و حرفی بر زبانم جاری شود، خود را مدیون شهید می دانم و معتقدم فردی که از زبان شهید حرف می زند، می تواند بسیار خالص تر صحبت کند.
وی ادامه داد: من چند سال از احمدرضا بزرگتر بودم اما با هم کلاس قرآن می رفتیم و یک آیه می خواندم و یکی برادرم بود. به هر حال احمدرضا مشوق من بود. ساعت ها به دلیل عمل جراحی و گرفتاری های دیگر بیدار می ماندم، اما بعد از دو ساعت خواب نیرو می گرفتم و دو ساعت شعر می خواندم و هرکس می شنید می گفت این اشعار از کیست و من می گفتم از احمد است. رضا. این ملت با خون شهدایی زندگی می کند که ما قدر آنها را نمی دانیم و روح شهدا این مملکت را که بند نافش به امام زمان (عج) وصل است روشن می کند و نور سحر در دلشان می درخشد. تا سپیده دم، نابودی این ملت غیرممکن است. تنها بگذار
وی همچنین گفت: اگر در آن زمان کسى به سراغ قرآن رفت، اخلاص بود و برادرم در سطح استان مقامى به دست آورد. حتی وقتی به خارج از کشور می رفتم همیشه قرآن و کتاب حافظ را با خودم حمل می کردم. در شرایطی که عده ای در معرض بیرون قرار می گیرند، زبان فارسی را فراموش می کنند، اما من تا شعر نگفتم انرژی نگرفتم.
صابر که تا کنون سه جلد کتاب شعر از خود به جای گذاشته و جلد اول آن چشم و نور نام دارد، از استاد هرمز شمس، دبیرکل انجمن چشم پزشکی یاد کرد و گفت: شمس او را تشویق کرده که اشعارش را در یک کتاب بنویسد. . وی همچنین مقدمه ای برای کتاب صابر نوشته است.
این شاعر به جبهه های جنگ به ویژه جزیره مجنون نیز رفت و گفت: شاید برادرم نمی خواست از جبهه برگردد. چون شعری گفته که این مفهوم را می رساند “برهنه برمیگردم” وقتی از مجنون یاد کرد، لحظه ای ناراحت شد و گفت: در جزیره مجنون چهار مرحله اتفاق افتاد. جزیره مجنون دیوانه خانه ای بود که رزمندگان آن جبهه به تمام معنا دیوانه بودند. ماجرای مجنون داستان عجیبی است. چون اواخر جنگ بود و خیلی ها می خواستند به خانواده هایشان برگردند اما برادرم برنگشت.
وی با بیان اینکه مادرش چهار دوره را پشت سر گذاشت تا احمدرضا پیدا شد، گفت: در مرحله اول گفتند خبری نیست، بعد گفتند اسیر و در اردوگاه است و وقتی اسرا برگشتند خبری نشد. اخبار تا اینکه موضوع مفقودین مطرح شد. بالاخره وقتی یک بشقاب و استخوان آوردند تمام شد.
صابر همچنین به دارالقرآنی که توسط برادرش به یاد وی تأسیس شده است، اشاره کرد و گفت: گروهی به نام دارالقرآن صابر داریم که کودکان فقیر را تربیت می کنند و کسی را ندارند که حمایت کنند. . از کلاس های قرآن و تفسیر گرفته تا برنامه های دیگری که برای آن جایزه دادیم و قرار بود این دارالقرآن را توسعه دهیم که نشد.
رحیم قربانی مسئول سازمان بسیج قرآن و عطار تهران بزرگ که پایه گذار این جلسات است، درباره سابقه دیدار با خانواده شهدای قرآنی گفت: از سال ۱۳۹۱ به جز ایام کرونا ادامه دارد. ویروس و سپس گزارشی از بزرگداشت سوره های سرخ و انتشار کتاب و مستند ارائه شده است. سوره های قرمز ارائه کرد.
این خادم قرآنی از احمدرضا صابر به عنوان اولین شهید قرآنی استان خراسان رضوی یاد کرد که نمایندگان جامعه قرآنی به دیدار این خانواده در تهران می روند و ابراز امیدواری کرد که این دیدار مقدمه ای برای شناسایی شهدای استان خراسان رضوی باشد و روزی یادواره شهدای قرآنی در استان خراسان رضوی برگزار شود.
قربانی که متاثر از سخنان مادر و برادر شهید بود به بیان آنچه در دل داشت گفت: ما شاهد ارتباط ویژه ای با شهید هستیم که زبان و اندیشه شاعرانه دکتر صابر از زبان مردم است. شهید و از دل شهید. به برادرش منتقل می شود و لذا این هم مصداق زنده بودن شهید است که با گذشت ده ها سال تازه است و خون شهدا کهنه نمی شود.
طوبی صابر خواهر شهید که در رشته پرستاری تحصیل کرده بود و نواری از قرآن و شعر برادرش را برای حاضران پخش می کرد از خاطرات دوران کودکی خود گفت. شعر و مداحی خواهیم خواند.
در این مراسم که در ناحیه مقاومت بسیج شهید مفتح محمد رسول الله (ص) برگزار شد، علاوه بر حضور فاطمه کاراندیش حافظ قرآن و این قبیل قاریان روح الله هدایتی از مرکز امور قرآنی سازمان اوقاف و امور خیریه محمدحسن شفق و پسر نوجوانش محمد حسین مشفق و مهدی حاج محمدی مجری و فعال قرآنی برخی از مسئولان سپاه مانند سید حسین نبوی مسئول قرآن و عترت ناحیه بسیج شهید مفتح و سرگرد نظام اسلامی حمیدرضا جانشین ناحیه مقاومت بسیج شهید مفتاح گرمابخش این محفل قرآنی بود.
منبع : خبرگزاری ایرنا