کتاب و ادبیات

قربانگاه «شاگرد کلاس هشتم» را در یادمان شهدای سادات زیارت کنید + فیلم

تهران – ایرنا – کتاب دانش آموز پایه هشتم منتشر شد. همان نوجوان 14 ساله ای که با اصابت گلوله مستقیم تانک بعثی ها به همراه 3 رزمنده سید دیگر به شهادت رسیدند و اکنون محرابشان به نام یادمان شهدای سادات کوتصر زیارت کاروان های راهیان نور است.

دریافت کنید
7 مگابایت

به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، کتاب دانش آموز پایه هشتم روایتی از زندگی است سید علیرضا جوزی به قلم فاطمه بیگ زاده به همت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تهران و سپاه حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در 165 صفحه منتشر شده است.

شهید جوزی در 18 آبان 1352 در شمیرانات دیده به جهان گشود. پدرش سیدابوالقاسم تعمیرکار دوچرخه بود و مادرش زهرا نام داشت. تا سوم راهنمایی تحصیل کرد و سپس به عنوان بسیجی وارد خط مقدم شد و سرانجام در 10 مرداد 1367 که آخرین روزهای جنگ بود، کامیون حامل سربازان در منطقه عملیاتی به محاصره تانک های بعثی در آمد. جاده اهواز – خرمشهر در سه راه کوشک. گلوله یکی از تانک ها باعث کشته شدن چهار رزمنده شد که همگی سادات بودند. سید علیرضا جوزی یکی از آنها بود. مزار وی در گلزار شهدای چیذر است و برادرش سید بهروز نیز از شهدای دفاع مقدس است.

نویسنده در کتاب دانش آموز پایه هشتم، زندگی این شهید نوجوان را در سه فصل بوی خودشیفتگی، رنگین کمان و آسمان بارانی با قلمی روان به تصویر کشیده و سعی در ایجاد ارتباط عاطفی و معنوی داشته است. بین نسل دهه هشتاد تا نسل دفاع مقدس. آهسته بیگ زاده در مقدمه نوشت: در عصری که نوجوانان متاثر از فرهنگ غرب هستند و در جنگ نرمی که دشمن فراهم کرده تلفات می دهند، گذر از زندگی شهدای نوجوان چراغی است برای روشن شدن راه نوجوانان امروز. (صفحه 7)

وی افزود: پیمودن راه شهدا دریچه ای برای فهم و درک شدن است تا نوجوان بفهمد چه انسان هایی برای امنیت این کشور جان باخته اند تا ایران پابرجا بماند و سربلند بماند و برای همیشه بر جهان بدرخشد… در آسمان نسل امروز تاریکی راهی را که دشمن نشان می دهد روشن کند. شهید سید علیرضا جوزی از همان نسل دیروز است که می تواند این مسیر را روشن کند. (صفحه 8)

بازدید کنید

در بخشی از کتاب می خوانیم:

سعید با تعجب به آقا محد نگاه می کند: یعنی طلبه ها هم می روند جبهه و می جنگند؟

علی پاسخ می دهد: بله، اما نه دانش آموزان هم سن و سال ما، حتماً دبیرستانی باشند.

آقا محد لبخند می زند: نه بچه ها. به هر حال، بسیاری از دانش آموزان هم سن شما هستند، حتی شاید از شما کوچکتر باشند. یک دانش آموز شهید 12 و 13 ساله هم داریم.

شروین که ذهنش پر از سوال است می گوید: ای بابا آقا چی می گی؟ آیا دانش آموز در این سن می داند تفنگ چیست؟ آیا او جنگ را می دانست؟»

آقا محد آه بلندی می کشد: بچه ها باید بدونید هیچکس رو مجبور نکنید به جبهه برید. فرماندهان ما مخالف آمدن نجونه به جبهه هستند. آنها به میل خود می آیند. حالا باید به اردوگاه شهید مسعودیان برویم تا کمی استراحت کنیم، سپس برای بازدید از جبهه جنوب آماده شویم.» (صفحه 29)

حاج آقا خادم وارد جلسه شد. هنوز خسته نشده بود به او اطلاع دادند: صدام قطعنامه 598 را نپذیرفت و با یک حمله بزرگ توانست از سمت جنوب تا جاده اهواز خرمشهر پیشروی کند. دشمن حتی تمام منطقه را به تصرف خود درآورده است. حالا که نیروهای تیپ شما اینجا هستند سریع اعلام کنید که آماده رویارویی با دشمن هستند. به آنها اسلحه و مهمات بدهید و زمان را تلف نکنید. امشب خود را به کمپ کوثر برسانید. ما نباید اجازه دهیم دشمن پیشروی بیشتری کند.

خبر تکان دهنده بود. دستور باید هر چه زودتر اجرا می شد، اما حاج آقا خادم یادش آمد که خیلی از نیروها پاکسازی کردند و به خانه هایشان برگشتند. از اتاق بیرون رفت و اطراف را نگاه کرد. با دیدن پیک آپ با او تماس گرفت و گفت: باید در مقر بمانم تا مقدمات رفتن به کمپ کوثر فراهم شود. شما فوراً به مقر دز بروید و به فرمانده تیپ بگویید تا من برسم، نیروهایی را که در شهر هستند و هنوز نرفته اند جمع آوری کرده و به داخل قرارگاه بیاورید. امشب می خواهیم به دل دشمن بزنیم. (صفحه 106)

منبع : خبرگزاری ایرنا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا