هشت کرامت از امام کاظم را در «زندان زاهر» بخوانید
تهران- ایرنا- نویسنده کتاب “زندان زاهیر” وضعیت زندان هارون الرشید ، خلیفه عبسی استبداد ، را در قالب هشت داستان کوتاه شرح داده است.
به گفته گزارشگر مااریف ایرنا ، امروز ، هفتم ایسفند بیست و پنجم ماه رجاب است که همزمان با سالگرد شهادت هفتمین عرفم معصوم ، حضرت موسی بن جعفر (AS) است. وی در هفتم سافار در سال ۱۲۸ AH در منطقه ای بین مکه و مدینه متولد شد و تقریباً ۵۴ سال زندگی کرد. دوره امامات هفتم امام ۳۴ سال بود و در این دوره او اغلب در زندان یا در تبعید بود. امام کاظم (AS) در سال ۱۸۳ سال قمری در زندان سندی بن شاهاک به دستور هارون الرشید به شهادت رسید.
محمدرزا عابدی شهودی در کتاب زاهار زاهار ، او هشت داستان از موسی بن جعفر را برای نوجوانان روایت کرده است و در هر داستان او یکی از فضیلت های آن پیامبر را در قالب یک داستان کوتاه گفته است. او در مورد دلیل انتخاب نام “زندان زاهر” زاهر به معنای روایتی روشن ، روشن و درخشان نوشت. گزارشی درخشان از زندگی هفتم امام ، موسی بن جعفر ، که امام راهنمایی بود.
وی افزود: این کتاب شرح روشنی از شرایط اجتماعی و سیاسی در زمان سلطنت هارون الرشید ، خلیفه عباسی است که تمام تلاش خود را برای خاموش کردن نور خدا انجام داد ، اما خداوند نور خود را کامل خواهد کرد ، حتی اگر دوست ندارد مشرکان
عابدی شهودی ادامه داد: این کتاب گزارشی درخشان از معجزات و فضیلت های امام هفتم است که سالها در زندان ها و سیاه چال های زندان عباسید باقی مانده است ، اما نور او تا به امروز از اعماق تاریکی و تاریکی می درخشد. نور تابانی ، اگر روی چهره هر کسی نشسته باشد ، او را در مورد زهر به او می گوید ، و این داستان زندان زهر است.
نویسنده ، که اولین داستان خود را با عنوان “داستان پابرهنه” به راه هدایت بیشر بن هافی اختصاص داد ، چگونه پس از شنیدن سخنان امام مبنی بر اینکه “صاحب این خانه آزاد است یا یک برده است” ، او با پای برهنه امام را دنبال کرد و حتی با پاهای لخت او به خیابان رفت و در حضور موسی بن جعفر توبه کرد.
در یک داستان دیگر ، او
نویسنده همچنین موضوع تقیه را در داستانی به نام وضوح تعریف می کند و از علی بن یاقتین ، که در دولت هارون موقعیتی داشت ، ذکر می کند و خبر رژیم استبداد عباسی را به دستورات امام کظم آورده است. برای محافظت از ابن یاکتین ، امام به او دستور می دهد مانند افراد عادی وضو را انجام دهد تا او توسط دشمنان شناخته نشود.
داستان دیگری در این کتاب به قرارداد Safwan Bin Jamal اشاره دارد. شخصی که اهل شیعیان بود و شترهای خود را برای حج Harun اجاره کرد. هنگامی که امام هفتم از او به دلیل اجاره شترهای خود به هارون انتقاد می کند ، صفوان می گوید که شترها را برای بازدید از خانه خدا اجاره کرده است و خودش به این سفر نمی رود ، اما با استدلال امام ، او اشتباه و تمام شترهای خود را متوجه می شود او می فروشد و از اجاره شترهای خود به هارون جلوگیری می کند.
استدلال امام کاظم به صفوان این بود که از آنجا که او بخشی از پول خود را از دولت دریافت نکرد ، بنابراین امیدوار است که این ظلم به بغداد بازگردد و او بتواند بقیه کرایه خود را بدست آورد و این میزان از وجود رضایت بخشیدن از یک ستمگر به معنای همراهی است. با آنهاست که نتیجه آتش جهنم است.
در داستان داستان جانشین ، نویسنده از وضعیت زندان هارون یاد می کند و یکی از عزت امام را برای نوجوانان به تصویر می کشد. ما بخشی از کتاب را می خوانیم:
موسییب آنقدر نگران بود که او فقط در گوشه ای نشسته و خود را نفرین کرد. اگر امام قصد داشت زندان را ترک کند و سندی بن شاهاک در مورد آن فهمید ، مطمئناً او را در سیاه چال قرار می داد. در این افکار بود که ناگهان خواب به چشمان او آمد و حتی اگر او در این ساعت سابقه خوابیدن نداشت ، برای چند لحظه خوابید. او این را فهمید که گویی کسی با او تماس می گیرد. وقتی چشمانش را باز کرد ، ناگهان امام را در مقابل او دید. او به سرعت پرید و ناگهان خشک شد.
به اطراف نگاه کرد. او نمی توانست آن را باور کند. چیزی جز دیوارهای فرو ریخته زندان و سیاه چال و دود سیاه که از سوزش آن بلند شد ، وجود نداشت. با خودش گفت: “چه اتفاقی برای زندان و سیاه چال افتاد؟”
ناگهان متوجه امام شد و گفت: ای استاد من. سخنان شما درست بود. سرور من مرا با شما می برد. من را از این ستمگران نجات دهید.
امام گفت: آیا از کشته شدن می ترسید؟
موزیب پاسخ داد: توسط خدا ، اگر من در کنار شما باشم ، نمی ترسم.
امام گفت: ای Musayib ، تا زمان بازگشت من اینجا بمانید.
Musayib به قلاب ها و زنجیرهای موجود در دست امام اشاره کرد و گفت: شما نمی توانید با این زنجیرها به جایی بروید.
امام گفت: من به خدا سوگند می خورم ، خداوند آهن را برای داود از طریق ما نرم کرده است. بنابراین چگونه می تواند برای ما دشوار باشد؟
ناگهان ، در مقابل نگاه حیرت انگیز ماسیب ، قلاب ها و زنجیرها از دست امام آزاد شدند و او به زمین افتاد. امام قدم برداشت و از موسیب دور شد ، هنگامی که ناگهان موسیب فریاد زد و دوباره خود را در همان مکان مانند گذشته ، در کنار سیاه چال دید. سیاه چال که در آن امام دیگر حضور نداشت. (صفحه ۱۱۶)
این کتاب زندان زهار با تلاش برای انتشار خانه وابسته به آستان احدیس رازاوی در ۱۲۰ صفحه منتشر شده است.
منبع : خبرگزاری ایرنا