کتاب و ادبیات

خاک آنقدرها که می‌گویند سرد نیست

تهران- ایرنا- کتاب «خاک آنقدرها هم که می گویند سرد نیست» زندگی نامه شهید عبدالرزاق علیشیری است که پیکرش در فاو ماند و پس از 13 سال به وطن بازگشت.

به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، کتاب «خاک آنقدرها هم که می گویند سرد نیست» نوشته سالومسادات شریفی، زندگینامه داستانی یک شهید است. عبدالرزاق علیشیری است

جعفر طهماسبی یکی از جانبازان تخریب لشکر 10 سیدالشهد علیه السلام درباره این شهید گفت: در سال 61 در عملیات مسلم بن عقیل علیه السلام در حالی که از رزمندگان لشکر 27 بود. محمد رسول الله (ص) در بمباران هوایی مقر گردان سومار بر اثر اصابت ترکش به دست چپش به جبهه برگشته است. اما 15 روز بعد او را با دست خالی در دوکوه دیدند.

هیچ کس نمی توانست باور کند که عبدالرزاق همچنان می تواند سینه به سینه به دوشکا برود و او را با نارنجک ببندد. او از رزمندگان گردان حنظله بود. این رشادت و دلاوری او را در عملیات والفجر مشغول کرد. در حالی که کمتر از 3 ماه از قطع دست چپش می گذشت، تیر دشمن به گردنش اصابت کرد و دوباره مجروح شد. برخی از رزمندگان یکبار مصرف بودند و با یک اعزام یا یک مجروحیت به جبهه بازگشتند، اما عبدالرزاق دوباره و این بار در مقر قلاجه آمد. متعجب

در مراسم صبحگاه قرارگاه قلاجه قبل از عملیات فجر 4 عبدالرزاق با آستین خالی و پرچم سرخ در دست ظاهر شد و خودش کمپوت روح بود.

عبدالرزاق عاشق شهید حاج حسین اسکندرلو بود و سرانجام در اول مارس 1664 برای دفع پاتک در فاو با گردان علی اصغر علیه السلام وارد نبرد شد. وقتی روی خاکریز قفل می شد مثل موریانه خاکریز را کوتاه می کرد و تلفات می گرفت. عبدالرزاق دست به کار شد. برای رسیدن به آتش دشمن باید از باتلاقی که بین ما و دشمن بود عبور می کرد و عبور از این همه گل و لای به این راحتی نبود و دشمن کاملاً مواضع ما را دید، اما عبدالرزاق این کار را نکرد. تسلیم شدن نارنجک به سمت کمر و شمشیر به دست حرکت کرد و دقایقی بعد آتش دشمن قطع شد و عبدالرزاق علی شیری نیز سقوط کرد.

شهید عبدالرزاق علیشیری در 10 اسفند 1343 درگذشت و پیکرش در فاو ماند و پس از 13 سال به وطن بازگشت و در گلزار شهدای امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شد.

خاک آنقدرها هم که می گویند سرد نیست

بخشی از متن کتاب

اینانلو قبل از عملیات بچه ها را در محوطه جمع کرد تا آنها را توجیه کند. وی پس از سخنان خود و تشریح مجدد عملیات و اهداف خود گفت:

“برادران، به حرف های من توجه کنید! دشمن بعد از مقدماتی ولفجر بیدار شد. اگر بزنیم، دشمن ضربه می زند؛ پای سنگین! باید خیلی مراقب باشید. بازیکنان RPG مراقب باشید! تانک های بدون سرنشین عراقی را نابود نکنید. برادر، من می کنم. باز هم یک متری از مقابلت فاصله نگیر که زیاد سر و صدا نکنه من با تو هستم.

اینانلو پس از صحبت، جلسه را با صلوات خاتمه داد. حوالی غروب 29 فروردین 1362 سکوت بین بچه ها از بین رفت. همه برای عملیات آماده می شدند. همه مشغول تهیه کوله پشتی و نظافت اسلحه و وسایل خود بودند که سربندهای یزهرا (سلام الله علیها) و یمهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بین آنها تقسیم شد. همه لحظه شماری می کردند. با غروب خورشید، صورت بچه ها روشن تر، درخشان تر و شادتر شد.

بالاخره شب محمد قورچیان، جانشین گردان آمد و گفت باید بروند عملیات. طولی نکشید که نیروها را با اتوبوس، مینی بوس و کمپرسی به خاکریز اولیه که خط سوم محسوب می شد، بردند. پدافند در یک منطقه باز قرار داشت که توسط تپه ها احاطه شده بود. گردان ها همگی آمدند آنجا که بچه ها قبلاً عملیات کرده بودند و بعد از کمی استراحت به نوبت به سمت منطقه عملیاتی راه افتادند. (ص 166 و 167)

کتاب «خاک آنچنان که می گویند سرد نیست» در 286 صفحه مصور در قطع رقعی با شمارگان 1000 نسخه توسط انتشارات دهم در بهار 1403 منتشر شده است.

منبع : خبرگزاری ایرنا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا