کتاب و ادبیات

نشست ادبی «مردان طبس» / سوگواره قربانیان معدن طبس

تهران- ایرنا- نشست ادبی «مردان طبس» در سوگ جان باختگان معدن زغال سنگ طبس با حضور جمعی از اهالی شعر و ادب حوزه فرهنگی ایران برگزار شد.

به گزارش ایرنا، نشست ادبی «مردان طبس» در سوگ جان باختگان معدن ذغال سنگ طبس با حضور جمعی از اهالی شعر و ادب حوزه فرهنگ ایران به کارگردانی علیرضا قزوه و اجرای سید. مسعود علوی تبار به میزبانی گروه بین المللی هندیران شامگاه چهارشنبه 13 مهر – برگزار شد.

در پی انفجار معدن طبس در شامگاه 31 شهریور 1403، 50 کارگر از مجموع 69 کارگر شاغل در دو بلوک این معدن بر اثر انتشار ناگهانی گاز متان در یکی از تونل های زغال سنگ جان خود را از دست دادند. مال من

سید مسعود علوی الاصل این شاعر و فعال فرهنگی در ابتدای این دیدار با تسلیت به بازماندگان این حادثه و ملت ایران، به تبیین جایگاه کار و کارگر از منظر اسلام پرداخت و اظهار داشت: در متون اسلامی کار به این معناست. از منظر قدسی و دینی ذکر شده و احادیث و روایات بسیار است. در میان معصومین علیهم السلام بیانی از حضرت خاتمی مربت (علیه السلام) در این زمینه به دست ما رسیده است.

خداوند متعال در آیه 7 سوره شرح می فرماید: «فَأَنْ أَمْتُمْ عَلَیْهِ» یعنی لحظه ای بیکار نباشید و پیوسته مشغول باشید و این جاست. کاری که قرآن دستور می دهد. داده است

وی افزود: در آموزه های دینی و اسلامی ما مقام کار را عمل صالح و شغل انبیا دانسته اند و مقام کارگر که شهید زنده نامیده می شود به گونه ای است که کار بالاترین عبادت محسوب می شود. ، مقام بسیار والایی که به گواه روایات موجود مشابه آن است. برای مکانش پیدا نمی شود.

در این برنامه شاعرانی چون علیرضا قزوه، امیر عاملی، ایرج قنبری، سید مسعود علوی تبار، محمد عشرت صغیر، ابراهیم قبله اربطان، سید مهدی بنی هاشمی، محمدمهدی عبداللهی، محمد فاطمی منش، محمدعلی یوسفی، سید احمد حسینی، نغمه، مستشار نظامی، میترا ملک محمدی، آسیا مرادپور، فاطمه ناظری، خدیجه دیلمی، زهره یوسفی، شهلا کلبلعلی، سارا عبداللهی فر، ام البینین بهرامی، نجمه بانیان بروجنی. و فرزانه قربانی حضور داشتند

برخی از نوحه های ارائه شده در این محفل به شرح زیر است:

……

آهنگ مستشار نظامی

نان آور خسته، آه نان آور من

درمانده و درمانده نان آور من

گرچه گرد زغال روی سرت نشست

نان آور من روی تو سیاه نبود

….

تبار سید مسعود علوی

من یک کارگر هستم، اسمم معدن است

بازوی من و سفره نان من مال من است

در جستجوی قدرت زندگیم چه کنم؟

هم زندگی من و هم فاجعه من

….

ابراهیم قبله اربطان

بابا در طبس «آب» و «نان» نمی داد

معدن در طبس فرو ریخت و جان باخت

یک پدر کارگر برای دو لقمه نان

زیر ذغال، جوانی در طبس جان باخت

مهر و کیفی است برای فرزند کوچکش

یک عمر گرم و دردناک در طبس خودنمایی کرد

اوایل مهر بود که آینه اش شکست

دوران جوانی او در طبس به پایان رسید

سیاه بود اما روسیه نه

بابا در طبس «آب» و «نان» نمی داد

محمدمهدی عبداللهی

گرچه جواب ناله هایش خاک است

او «معدن» است و دارایی ندارد

یعنی اخبار مربوط به «فیش نجومی»…هرگز

نان آور خانواده، رزقش پاک است

محمد عشرت صغیر (شاه جهانپور، هند)

هان! آب زلال زهر بر لب تشنه شد

مشکی زغالی تبدیل به رنگی خسته کننده شد

ساکت تا مرگ فرا رسید

در معدن بی روح سنگ و زغال سنگ

میترا ملک محمدی

درد بزرگی در دلش نهفته بود

از سفره های خالی مان خجالت می کشیدیم

هر شب پدرم وقتی شهید می شد

یک نان در معدن سنگ بود

فاطمه عارف نژاد

پاییز برگشته و دلم بی بهار است

فصل جنون در باغ، فصل انار شده است

ستاره شعر در چشمانت بود

اون ستاره کیه؟ غزل من کیست؟ گرد و غبار بود؟

رفتی و از آغوش سرد من دور ماندی

آن دست های گرمی که به کار بسته بودند

رفتی و خنده هایت از دشت برنگشت

رفتی و کوه معدن سنگ قبر شد

رفتی و دلم سوخت از نیامدنت

آتش لباس مزارع و مزارع شد

با دست مرگ دسته گل روی زمین افتاد

یک ماهی صید و یک آهو شکار شد

آه، آغاز داستان عشق من!

چقدر پایان داستان بد بود

تو را با گریه و آه و تردید فرستادم

خاطرات شما در قاب عکس حفظ شد

سید مهدی بنی هاشمی لنگرودی

او از اعماق زمین گذشت

یک لقمه نان بیاور پدر

نه بعد از جدایی های زیاد

بابا یه شی بی جان بیار

با اینکه جیبش خالی بود

اما دلش به اندازه دریا بود

عزت و غیرت در ذهن من است

دست های بابا سیاه بود

ناموسش تبر در دستش بود

عزت از دل سنگ ها می آید

مثل شب و ماه بود

هر بار که خسته هستید می خندید

اما او از ذغال سنگ پوشیده شده بود

ماه و خورشید خانه ما بودند

معدنی در کوه ها وجود ندارد

معدن عشق خانه بابا بود

رفت و دیگر از آنجا برنگشت

در سیاهی سفید شد بابا

نه کشته، بلکه در راه رزق حلال

مطمئنم شهید شده بابا

امیر عاملی

مردان طبس چه مردمی بودند

آنها هم کارگران بهشتی بودند

آنها به آسمان رفتند، می دانم

آنها از روز اول جاودانه بودند

ام البنین بهرامی

اول مهر بود و همه خوشحال بودیم و می خندیدیم

ما در صف ایستاده ایم و با خوشحالی دست در دست هم گرفته ایم

بابا به خانه نیامد، اما ما مطمئنیم

او خندان است و در کار سخت خود مشغول است

یادم می آید که خسته از معدن می آمد

سر و صورتش از خاک و خاک سیاه شده بود

اما همان لبخندهای پاک و محبت آمیز

او شور زندگی را با عشق در قلب ما می کارد

آغاز مهر امسال پایان لبخند من است

وقتی به جای نان شب، پدرم فوت کرد

وقتی خبر از بین رفتن معدن رسید، دنیا هم همینطور

درس فراق و اشک و آه و سختی داد

شد اولین مهری پر از غم پدرم

کاش برمی گشت و کوهی از اهیم را می دید

از بابای خوشگلم قول میدم

کیف و مداد و خط کش نمی خواهم

نمی دانم عباس، حیدر، مصطفی، محمود

پدر ما همکار و معدنچی این دشت بود

یکی از آن معلمان نگران شد و این خبر پخش شد

در یک انفجار شدید، پدران کشته شدند

من گریه کردم، بله، اولین خنده من

یاد پینه های دست پدرم افتادم

با انفجار تلخ معدن سوخت بابا و

دنیا و رویاهای ما در یک لحظه می سوزد

دیشب به مادرم گفتم استرس دارم

گفت اولین مهر است و کیفم را نشان داد

اما قلبم خیلی ناراحت بود پدرم

او در اعماق معدن بود و از غم و اندوه می مرد

سید احمد حسینی توچایی

پدرم جادو بلد نبود

برای ساختن کمان از کلاه

مثل اینکه کارش همه جادو بود

درست کردن نان از دل سنگ

روزها در معدن تاریک

حرکت دادن کوه سخت بود

کار او سخت اما باز بود

خانواده را ترک می کرد

این زخم سال ها پنهان بود

نشستن روی آن در غبار

هیچ کس پایان را ندید و ندید

یک گره بین ابروهاش

تا یک روز سرد پاییزی

او در انبوه سنگ ها گم شد

کسی نگفت دلیلش چیه؟

چرا پدرم ناپدید شد؟

مادرم موهای سرش را می کند

خواهرم عصبانی است، ساکت است

ما تازه متوجه شدیم که

زندگی: غم بدون روتوش است

هر مدیری زیر دستش

دستور داد و گزارش خواست

برای آشکار شدن کوتاهی

عامل این فاجعه کی بوده و کجاست؟

از هر طرف فقط نمک می آمد

بر زخم عمیق قلب پاشید

وعده بازنشستگی و بیمه

همه به اطراف آمدند

غافل از اینکه جای پدر است

هیچ چیز دیگری نمی گیرد

او برای همیشه داغ می ماند

داغ بابا مطمئنا نمیمیره

فاطمه ناظری

زمستان!

دید سیاه

او جانش را برای زغال های صندلی های شما داد

پدرم سفید شد

آسیا مرادپور

فرقی بین روز و شب نبود

سختی کار تنش کارگر نبود

او حریفی جز مرگ ناگهانی نداشت

قدرت جنگ سرنوشت و سرنوشت نبود

باور

خاک من، اما مال من، مال من! نه قبرستان!

نانوایی مردانه آهنی، نه قبرستان

هر روز می آیند و حفاری می کنند و می سازند

آرزوی نان در روغن، نه قبرستان

مردی که جنگیده است باید روز را بیاورد

در یک شام آرام یک زن، نه یک قبرستان

با رنج ها، زندگی در خانه اش در میان بوی چای و آویشن جریان دارد، نه گورستان.

… پلک زدم; جان ها، نفس ها، جان ها از دست رفت

مثل اینکه من یک کابوس ترسناک هستم نه یک قبرستان!

توده ای از مرگ ناگهان در من فرو ریخت

مثل بهمن، نه! قبرستان!

چشمان منتظر اشک ریختند

من می خواهم بوی پیراهن را حس کنم، نه قبرستان

از این به بعد خاکم شرمنده ام. خاک کشنده

مال من نیست، شرمنده ام! معدن نیست، گورستان

فرزانه قربانی

زبانم پر از غم بود

نبودنت یک عمر با من بود

معلم هر بار در مورد شغل شما سوال می کرد

گفتم: پدرم کارگر معدن بود

زهرا را لباس نپوش

رفت زیر زمین و آنجا ماند

پدری خسته دنبال نان می گشت

زندگی ناگهان به شب تبدیل شد

غم در غبار پنهان شده بود

آرزو با زغال سنگ ملاقات می کند

فاجعه آمد و دلها فرو ریخت

دستانش با پینه پوشیده شده بود، بله

زندگی را در گوشه ای قرار داد

سهم دستانش چقدر است؟

پینه و آشغال کهنه؟!

پول چرک این و آن بود

دستش هر بار عاری از ضربان است

حرف هایم نفسم را می بندد

گفتن غم و اندوه او دشوار است

ای کاش کلمه می مرد، اما او

در قلب معدن زندگی می کند

صبا فیروزی

دنبال یه لقمه نان بودم بابا

وجودش کوهی از ایمان بود پدر

درون معدن تاریک جهان

از نور می درخشید بابا

احمد رفیعی وردنجانی

مال من هستی من پشت و پناهم پدر

روزهای تاریک… به… آینده روشن پدر

از این همه رنج چیزی نگفتن، سوزش

با تمام درد آرام بخند پدر

سوزش از اشک در لباس بچه ها

سالها با پیراهن کهنه پدر

تا زمانی که در حال و هوای زندگی باشیم

او عمر خود را صرف کشتن پدرش کرد

دیگران بدون زحمت خرمن کوبی را گرفتند

خرمن سهم از خرمن ارزن پدر

معدن گوهر بدون مردم به جای زغال سنگ از ما برد

در کویر طبس معدن پدری وجود دارد

بازم تو خواب منو بوسید

داغ بوسیدن پدرم با تو ماند

شهادت در جهاد عاشقانه سهم توست

برای ماندن در بالای پرچم ملی، پدر

نجمه بنایان بروجانی

پاییز امسال…

ای کاش پاییز بود

متفاوت شروع شد

مثل آخرین روز تابستان

مثل دفعه قبل که رفتی…

می بینی

بالاتر از سیاهی

چهره مهربان پدر من است

زیر توده ای از غبار زغال سنگ

پدر من

که این بار

از معدن

به خانه

برنمیگرده…

منبع : خبرگزاری ایرنا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا